علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 14 روز سن داره

علی رضانیا

21 ماهه من

جان مادر نفس مامان روز به روز داره بزرگ تر می شی امروز عزیز دل مادر وارد ۲۲ ماهگی شده و ۲۱ ماه را با من سپری کرده    ۲۱ ماه عاشقی ۲۱ ماه با زیباترین حسی که در دنیا وجود داره حس مادری ۲۱ ماه نفس کشیدن با زیباترین و محبوب ترین خلقت و هدیه خدای همیشه مهربانم به من ۲۱ ماهی که دلم هر روز از وجود تو لبریز از شادی بوده و هست و هروز من و بابا را با کارهای زیبات شگفتزده کردی   پسر گلم  ممنون که هستی ممنون که به خانه ما تقدس دادی همین که تو هستی یعنی خانه مان مقدس است  مگر میشود در مکانی مقدس و خدایی که از همه مقدستر است کاری جز شاکر بودن از ما برآید ...  ای یگانه خدای بی همتایم ممنون که مرا لایق زیباترین هدیه هستی دانستی . ...
10 اسفند 1390

برای پسرم

  پسرم، عزیزم، قشنگم، گل مامانی، این متن را برای تو می نویسم. برای تو که شادی زندگیمان را چندین برابر کردی. برای تو که امید فرداهای منی، برای تو که رنگ جدیدی به زندگی من و بابایی زدی. برای تو که بدانی چقدر دوستت دارم نمی دانم همه مامانهای دنیا اینقدر عاشقند؟!! اینقدر از لحظه لحظه بودن با دلبندشان لذت می برند؟!! اینقدر خدا را شکر گذارند که موهبت داشتن فرزند نصیب انها شده است!!؟ بی خود نیست که می گویند بهشت زیر پای مادران است. بهشت همین زندگی شیرینی است که با وجود تو داریم. بهشت همین احساس عشق شدیدی است که من و بابایی در قلبهایمان حس می کنیم. بهشت این است که هیچ غصه ای در قصه مان نداریم عزیزکم، نفسم، عسلم هر روز به شوق دیدار تو، بوییدن تو، گ...
10 اسفند 1390

<no title>

علی گلم پسر عزیزم شبی خیلی دلم گرفته  دلم می خواد باهات درد دل کنم . تو عزیز دلم در خواب ناز هستی پسر بی نظیرم از کودکیت لذت ببر . و ایند ه ای شاد داشته باش  . از خدا ممنونم که تو را به من داده و از تو ممنونم که فرزند من . پاره تن من هستی بینهایت دوستت دارم و هر انچه بهترین هست را برای تو می خواهم
4 بهمن 1390

سرشارم از حس مادری!

چقدر خوبه که تو رو دارم چقدر خوبه که روزهام داره با تو سپری میشه چقدر خوبه که شریک روزهای خوش زندگیم هستی چقدر خوبه که آرامبخش لحظه های دلتنگیم هستی چقدر خوبه که شبها دستتو میندازی دور گردنم چقدر خوبه که میتونم تو رو ببوسم چقدر خوبه که بوسه هام جواب دارن چقدر خوبه که تو  با احساسی چقدر خوبه که تو رو بدون دلیل دوست دارم چقدر خوبه که میتونم برای تو کتاب بخونم چقدر خوبه که تو لجباز نیستی چقدر خوبه که متوجه کار اشتباهت میشی چقدر خوبه که تو مهربونی چقدر خوبه که شاهد بزرگ شدنت هستم چقدر خوبه اگر بتونم از تو یه مرد بسازم چقدر خو...
4 بهمن 1390

برای تو پسر بی نظیر من

پسرک گل من عزیز دل مامان  از این روزها برات مینویسم . از تمام کارهایی که  انجام میدهی تمام تواناییهای منحصربفردت تمام دلبریهای کودکانه ات بگویم ...  دو روز پیش خاله فیروزه و عسل گلش و خاله فریده و روژان  نازش مهمون ما بودن شما پسر خیلی خوبی بودی ولی عسلی کمی از شما خجالت میکشد شما مثل همیشه از دیدن مهمون  مخصوصاً بچه هیجان زده شده بودین ولی عسلی گریه میکرد اون روز هم به ما خوش گذشت هم  شما کوچولوها با هم بازی کردین عسلک مامان دیروز برا خرید لباس رفتیم فروشگاه و شما به مامان اجازه نمیدادی که چیزی ببیند اینقدر شیطنت کری که مجبور شدم با بابا تماس بگیرم و در خواست کمک کنم . شما تمام وقت پشت میز بودین یا با ماشین حساب کار داشتین یا تل...
4 بهمن 1390

هیجده ماهگی

سلام ... سلام به تمام رنگهای ناب پاییز.به نم نم بارون  به روزهای در گذر کنار تو همراه و هم نفس با تو . که لبریز از شوق و عشق و زیباییست جان مادر ... از این روزها برایت مینویسم از روزهای پر دردی که داشتی عزیز دل مادر سخت مریض بودی انفولانزا  با شدت زیاد بمیرم برای دردهایی که کشیدی حدود ۷ روز سخت مریض بودی چند بار دکتر رفتیم دارو و امپول داشتی خیلی اذیت شدی مریض همراه بود با دندان در اوردن در حال در اوردن دندانهایی اسیابی هستی که خیلی هم درد داره . خیلی بی حوصله بودی و تنها چیزی که ارومت میکرد تاب بود پسر بی نظیرم تو این روزها اولین اثر هنری خود را خلق کرد چند روز پیش که من مشغول صحبت با تلفن بودم خودکار را برداشتم ت...
4 بهمن 1390

18 ماهه مامان

سلام عشق مامان دوست دارم اندازه ستاره های اسمون پسرک گلم به روایت تصویر این عکس بعد از زدن واکسن ۱۸ ماهگی عسلکم هست الهی من بمیرم برات خیلی اذیت شدی   پسر گل من شال مامان را پوشیده و با حجاب کامل داره چت میکنه   عزیز دل مامان با پسر عمه سروش و هستی جون دایی حمید    الهی مامان فدای غذا خوردنت بشه بابا رامین بغلت کرد لباسات را عوض کنیم   این هم عکس اولین لنگه کفشی که پسرم خودش پوشید امروز عصر مامان نشسته بود و شما کفشاتون را اوردین نشستین و یه لنگه را پوشیدین و گفتین بریم دد   پسرکم اماده پوشیدن کفشهاش برا رفتن به دد ...
4 بهمن 1390