علیعلی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

علی رضانیا

 

خدایا تو را شکر می گویم که به من لذت مادر شدن عطا فرمودی ، تا در همه ی لحظاتش ، در شادی و غصه ، در اضطراب و هیجان ، در اشک و لبخند ، به خود ببالم که مادرم . خداوندا تو را شکر می گویم که خواستی برایمان که با هم باشیم و مقدر کردی در تقدیرمان که عشق بورزیم . خدایا چگونه شکرگذاریت کنم که برای هم خواستیمان و باهم .
خدایا تو را شکر می گویم

پيشاپيش سال 1391 مبارك

  آرامش و سلامت تو سال جديد دو چيزي كه آرزوي قلبي من برا همه ي كساني هست كه دوستشون دارم. خدايا خودت اونها رو برامون بساز. پيشاپيش سال 1391 مبارك       ...
4 ارديبهشت 1391

برای پسرم

عزیز دل مادر! سال نو مبارک امیدوارم سالی سرشار از  سلامتی و زیبایی داشته باشی   پسر گلم تو زیباترین و باشکوهترین معنای عشقی ، خداوندا ! نگهدارش باش برای تو مینویسم من دوست داشتن را باور دارم اما با تمام وجودم مطمئنم که در این دنیا جز عشق خداوند به بندگانش و عشق مادر به فرزندش عشق دیگری وجود نداشته و نیز نخواهد داشت! باور کن در تمام طول عمرم انقدر آرام نبودم، انقدر شاکر و سپاسگزار نبودم! خدا تنها تو را به من هدیه نداد بلکه همراه تو عشق لایتناهی، صبر و شکیبایی بی‌ پایان، امید وافر و دلی‌ پاک و بخشنده عطایم فرمود! موهبت هایی که خداوند لازمه مادر بودن قرار داده است! نفسم هیچ وقت در زندگیم انقدر خوشبخت نبودم، هیچ وقت در ...
4 ارديبهشت 1391

سفر به كيش در23 ماهگی

بعد از ديد و بازديدهاي روز های اول عید همراه خاله مسی و عمو علی  و هستی جون خاله سمی و عمو رضا و دایی مهدی و  دوست عمو علی اقای کیانی  عازم كيش شديم. قابل توجه كه ما اين سفر رو زميني انجام داديم از طريق بندر چارک، كه از اونجا ماشينها رو با كشتي هاي ماشين بر، مي بردن به جزيره كيش:   در طول سفر چه رفت و چه برگشت، گل پسر نهايت همكاري رو با مامان جون كردن و اصلا ماماني رو اذيت نكرد. و بیشتر مسیر راه رو خواب بود  البته پسرک گل من با کفش میخوابید تا برای ژیاده شدن از ماشین اماده باشه و در طول مسیر نمیزاشت مامان کفشش را بیرون بیاره و پاهاش را با دست میگرفت و وقتي هم كه بيدار ميشد دوست داشت از ماشین پیاده بشه و قدم بزنه   ...
4 ارديبهشت 1391

18 ماهه مامان

سلام عشق مامان دوست دارم اندازه ستاره های اسمون پسرک گلم به روایت تصویر این عکس بعد از زدن واکسن ۱۸ ماهگی عسلکم هست الهی من بمیرم برات خیلی اذیت شدی   پسر گل من شال مامان را پوشیده و با حجاب کامل داره چت میکنه   عزیز دل مامان با پسر عمه سروش و هستی جون دایی حمید    الهی مامان فدای غذا خوردنت بشه بابا رامین بغلت کرد لباسات را عوض کنیم   این هم عکس اولین لنگه کفشی که پسرم خودش پوشید امروز عصر مامان نشسته بود و شما کفشاتون را اوردین نشستین و یه لنگه را پوشیدین و گفتین بریم دد   پسرکم اماده پوشیدن کفشهاش برا رفتن به دد ...
19 اسفند 1390

توانایی های تو بی نظیرم در این 19 ماه

سلام .... امروز پسر گل من ۱۹ ماهه شده پسر گلم ورودت به ماه بیستم زندگی را تبریک میگم امروز میخوام برای تو پسر ۱۹ ماهه همه چی تمامم بگم که چه کارها که نمی کنی ...   از تمام کارهایی که توی این۱۹ماه انجام دادی : این روزها خیلی خوب حرف میزنی مامانی کاملاْ متوجه میشه شما چی میکین بابا گفتن ... بابا صدا میزنی و بابایی را برای رفتن سر کار همراهی میکنی و بعضی روزها گریه   مامان گفتن .. دیگه مامانی صدام میکنی خیلی دوست دارم مانند قبل نمیگی ماما  انقدر شیرین شدی که با هرحرفت میخوام بخورمت..! به بابا جون میگی بابا جا به دایی میگی دادا د د گفتن ... که کلمه هر روز صبح که از خواب برمیخیزی هست عزیز دل ...
19 اسفند 1390

درد دل با پسرم

علی عزیزم وقتی دلم به درد میاد تنها تویی که به حرفام گوش میکنی وقتی تمام غمهای عالم در دلم میشینه وقتی احساس می کنم دردمند ترین انسان عالمم... وقتی بهترین  عزیزانم با من غریبه می شوند... و کسی نیست که حرمت اشکهای نیمه شبم را حفظ کند... وقتی تمام عالم را قفس می بینم... و باید بی اختیار از کنار آنهایی که دوسشان دارم بگذرم.. خوشحالم و به خود میبالم که تو زیباترین هدیه خداوند در کنارم هستی   علی عزیزم مامان فدات بشه از این دنیای سرد و سکوت خیلی خسته شدم و دلم گرفته و دلم فقط به عشق توست که آهنگ زندگی می سراید کاش چشممو باز کنم ببینم 20 سالته و واسه خودت مردی شدی فدای قد و بالات بشم  ولی نه مامانی دوست داره تو از کودکت ...
19 اسفند 1390

یلدا

از خالق تو که بی همتاست و مهربان میخواهم  برایت زمستانی خوب ...شیرین ...شاد ...پر عشق...پرنشاط ...سلامت  و لبریز از خاطرات  خوش بنویسد ... و شکــــر خدای را که  هنوز این سنت دیرینه پا برجاست ... که جشن بگیریم  شبی به بلندای یلدا را . پسر گلم یلدات مبارک ...
19 اسفند 1390

19 ماهه من

پسرم دیگه این روزا واسمون کلی حرف میزنی تقریبا اکثر کلمه ها رو میتونه تلفظ کنی نه تنها میتونی تلفظ کنه بلکه کاربرد همه رو هم بلدی هر کاری ازت بخوام انجام میدی وقتی من بهت میگم نفس مامانی تو هستی با من تکرار میکنی میگی تبس میای میبوسیم با اون چشمای زیبات نگاهم میکنی تو این لحظه از خوشحالی نمیدونم باید چکار کنم فقط تا میتونم میبوسمت با هم دیگه میشینیم فیلمها و عکسهای  قبلت رو نگاه میکنیم با نگاه کردن به فیلمها یه حس عجیب غریب میاد سراغم  این من بودم که این همه لحظه های خوب با این آدم کوچولو داشتم ؟ با اینکه اینقدر کوچیکه ولی تو زندگیه من به اندازه ی تموم دنیا اهمیت داره ممنونم  که تونستی کلی تجربیات تازه و تکرار نشدنی بهم بدی پسرم به...
19 اسفند 1390

این پسر شیرین 20 ماهه...

پسرک گلم عریر دل کودک دلبندم ۲۰ ماهگیت مبارک پسرم خیلی شیرینه در عین حال خیلی با نمکه خیلی دوست داشتنی خیلی عسلی خیلی جیگری خیلی ماهی ستاره ا ی خورشیدی زمینی آسمونی  ...... نمیدونم دیگه خلاصه آخرشی... همه ی اینا رو مامانی بهت میگه علی حسابی شیطون شده... خیلی کارای جدید یاد گرفته عاشق ماشینه عاشق اینه که بشینه پشت فرمون و با هر چی که اون جلو هست ور بره ... از لاستیک خوشش میاد از اینکه ماشین چرخ داره و چرخاش میچرخن خیلی خوشش میاد اصولا از هر چیزی که میچرخه خیلی خوشش میاد از هواکش... وای هواکش رو که نگو عاشقش روزی بیست بار مامانی باید هواکش حمام  رو برای علی روشن و خاموش کنه از سرسره بازی خیلی خوشش میاد و از روی هر چیزی که بشه ازش س...
19 اسفند 1390