پسر بی نظیر من
عزیز دلم امروز فرصت کردم به وبلاگت سر بزنم . در حال حاضر شما خوابین . مامانی دیروز حسابی سنگ تمام گذاشتی با شیطنتات . دیروز موقع حاضر کردن ناهار طبق معمول شما در اشپزخانه تشریف داشتین ولی کابینتها را خال نمیکریدن . من داشتم غذا درست میکردم که دیدم شما با یه قابلمه بغلم ایستادی و با تلاش بسیار می خوای قابلمه را بزاری روز اجاق بهت کمک کردم قابلمه را گذاشتی بعد رفتی سراغ کشو قاشقها یه دونه قاشق برداشتی و اومدی سراغ قابلمت و بعد قاشقت را گذاشتی زمین و فندک برداشتی گذاشی زیر قابلمت و یه جیغ بلند کشدیدی و گفتین منو بغل کن . وای که من چقدر خندیدم به کارهات فقط وایساده بودم تماشا میکردم و می خندیدم شما را بغل کردم تا توی قابلمتون را ببینی و با قاشقتون هم بزنین .
ظهر من می خواستم برم استخر که داشتم حاضر شدم برم استخر که شما هوس حمام رفتن کردین ولی بابایی سرت را گرم کرد و من رفتم ولی شب ساعت ۱۱ دوباره یادتون افتاد که حمام نرفتین و مدام جیغ می کشیدین و میگفتین مام .مام . مام . مام یعنی حمام منم پاشدم و بردمتون مام فکرش را بکن من توی یه روز ۳ بار حمام رفتم . پسرک گلم شما عاشق حمام رفتن هستین و من هرروز شمارا باید حمام کنم در غیر این صورت شما شاکی میشین حتی اگر شده نیمه شب منو میکشونی داخل حمام
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی