علیعلی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

علی رضانیا

19 ماهه من

1390/12/19 10:32
نویسنده : سحر
187 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم دیگه این روزا واسمون کلی حرف میزنی تقریبا اکثر کلمه ها رو میتونه تلفظ کنی

نه تنها میتونی تلفظ کنه بلکه کاربرد همه رو هم بلدی

هر کاری ازت بخوام انجام میدی

وقتی من بهت میگم نفس مامانی تو هستی با من تکرار میکنی میگی تبس میای میبوسیم با اون چشمای زیبات نگاهم میکنی تو این لحظه از خوشحالی نمیدونم

باید چکار کنم فقط تا میتونم میبوسمت

با هم دیگه میشینیم فیلمها و عکسهای  قبلت رو نگاه میکنیم با نگاه کردن به فیلمها یه حس عجیب غریب میاد سراغم 

این من بودم که این همه لحظه های خوب با این آدم کوچولو داشتم ؟

با اینکه اینقدر کوچیکه ولی تو زندگیه من به اندازه ی تموم دنیا اهمیت داره

ممنونم  که تونستی کلی تجربیات تازه و تکرار نشدنی بهم بدی

پسرم به خاطر تموم حسای قشنگی که بهم دادی ممنونم...

پسرم چقدرخوشحالم که داری به 2 سالگیت نزدیک تر میشی

خوشحالم از اینکه روز به روز حرفای من رو بهتر میفهمی و واکنش نشون میدی

نمیدونم که چقدر باید از خدا تشکر کنم به خاطر تمام توانایی هایی که به تو داده

من به خاطر همه چیز خوشحالم

تو پر از احساسی اون هم از نوع پاک وخالصانه

تو درست همون چیزی هستی که همیشه از خدا می خواستم 

نه بیشتر ونه کمتر درست همون چیزی که میخواستم

 از خدای مهربون تشکر میکنم

پسرک گلم این روزها مشغول تمرین رفتن به دستشویی هست یا به عبارتی از پوشک گرفتن به علت محدودیتهایی که فعلاْ در ایران وجود داره و پوشک پمپرز گیر نمیاد خیلی به سختی تا ۱۹ ماهگی از پوشک پمپرز استفاده میکردی ولی مجبور شدم یک بسته مولفیکس بگیرم چون پمپرز نبود و شما عزیز دل مامان به مولفیکس حساسیت داشتی و پاهات قرمز شدن و چون دکتر خودت دکتر مهدیزادگان رفته بودن تهران از اجبار تو رو پیش دکتر فرهادی بردم که ایشون لطف کردن و پماد هیدروکورتیزون تجویز کردن و پاهای تو عزیز دل مامان خرابتر شد با دکتر خودت تماس گرفتم و جریان را توضیح دادم دارو جدید تجویز کرد گفت علی نباید تا ۲ هفته پوشک بشه منم از این فرصت استفاده کردم و شما را با دسشویی ولگن اشنا کردم

پسر باهوش من از روز دوم دیگه خودش میاد میگه مامان بریم جمام اخه توالت اموزشیت داخل حمام هست الهی مامان فدات بشه و شما از روز ۹ دیماه به دستشویی میرین و به پوشک نیاز ندارین

خیلی دوست دارم عزیز دل مامان

روزها به سرعت در حال گذرن و من فقط میتونم به تماشای این روز ها بشینم

میتونم از بزرگ شدنت لذت ببرم

میتونم وقتیکه کفشات به پات تنگ میشه کلی برای پاهای کوچولوت که دارن بزرگ میشن شادی کنم

میتونم بهت چیزهای جدید یاد بدم

ولی نمیتونم جلوی سرعت چرخش زمین رو بگیرم و کلی دلتنگم برای روزهای گذشته چقدر زود گذشت

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)