علیعلی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

علی رضانیا

یلدا

از خالق تو که بی همتاست و مهربان میخواهم  برایت زمستانی خوب ...شیرین ...شاد ...پر عشق...پرنشاط ...سلامت  و لبریز از خاطرات  خوش بنویسد ... و شکــــر خدای را که  هنوز این سنت دیرینه پا برجاست ... که جشن بگیریم  شبی به بلندای یلدا را . پسر گلم یلدات مبارک ...
22 دی 1390

19 ماهه من

پسرم دیگه این روزا واسمون کلی حرف میزنی تقریبا اکثر کلمه ها رو میتونه تلفظ کنی نه تنها میتونی تلفظ کنه بلکه کاربرد همه رو هم بلدی هر کاری ازت بخوام انجام میدی وقتی من بهت میگم نفس مامانی تو هستی با من تکرار میکنی میگی تبس میای میبوسیم با اون چشمای زیبات نگاهم میکنی تو این لحظه از خوشحالی نمیدونم باید چکار کنم فقط تا میتونم میبوسمت با هم دیگه میشینیم فیلمها و عکسهای  قبلت رو نگاه میکنیم با نگاه کردن به فیلمها یه حس عجیب غریب میاد سراغم  این من بودم که این همه لحظه های خوب با این آدم کوچولو داشتم ؟ با اینکه اینقدر کوچیکه ولی تو زندگیه من به اندازه ی تموم دنیا اهمیت داره ممنونم  که تونستی کلی تجربیات تازه و تکرار نشدنی بهم بدی پسرم به...
22 دی 1390

این پسر شیرین 20 ماهه...

پسرک گلم عریر دل کودک دلبندم ۲۰ ماهگیت مبارک پسرم خیلی شیرینه در عین حال خیلی با نمکه خیلی دوست داشتنی خیلی عسلی خیلی جیگری خیلی ماهی ستاره ا ی خورشیدی زمینی آسمونی  ...... نمیدونم دیگه خلاصه آخرشی... همه ی اینا رو مامانی بهت میگه علی حسابی شیطون شده... خیلی کارای جدید یاد گرفته عاشق ماشینه عاشق اینه که بشینه پشت فرمون و با هر چی که اون جلو هست ور بره ... از لاستیک خوشش میاد از اینکه ماشین چرخ داره و چرخاش میچرخن خیلی خوشش میاد اصولا از هر چیزی که میچرخه خیلی خوشش میاد از هواکش... وای هواکش رو که نگو عاشقش روزی بیست بار مامانی باید هواکش حمام  رو برای علی روشن و خاموش کنه از سرسره بازی خیلی خوشش میاد و از روی هر چیزی که بشه ازش س...
22 دی 1390

<no title>

علی گلم پسر عزیزم شبی خیلی دلم گرفته  دلم می خواد باهات درد دل کنم . تو عزیز دلم در خواب ناز هستی پسر بی نظیرم از کودکیت لذت ببر . و ایند ه ای شاد داشته باش  . از خدا ممنونم که تو را به من داده و از تو ممنونم که فرزند من . پاره تن من هستی بینهایت دوستت دارم و هر انچه بهترین هست را برای تو می خواهم
22 دی 1390

سرشارم از حس مادری!

چقدر خوبه که تو رو دارم چقدر خوبه که روزهام داره با تو سپری میشه چقدر خوبه که شریک روزهای خوش زندگیم هستی چقدر خوبه که آرامبخش لحظه های دلتنگیم هستی چقدر خوبه که شبها دستتو میندازی دور گردنم چقدر خوبه که میتونم تو رو ببوسم چقدر خوبه که بوسه هام جواب دارن چقدر خوبه که تو  با احساسی چقدر خوبه که تو رو بدون دلیل دوست دارم چقدر خوبه که میتونم برای تو کتاب بخونم چقدر خوبه که تو لجباز نیستی چقدر خوبه که متوجه کار اشتباهت میشی چقدر خوبه که تو مهربونی چقدر خوبه که شاهد بزرگ شدنت هستم چقدر خوبه اگر بتونم از تو یه مرد بسازم چقدر خو...
22 دی 1390

برای تو پسر بی نظیر من

پسرک گل من عزیز دل مامان  از این روزها برات مینویسم . از تمام کارهایی که  انجام میدهی تمام تواناییهای منحصربفردت تمام دلبریهای کودکانه ات بگویم ...  دو روز پیش خاله فیروزه و عسل گلش و خاله فریده و روژان  نازش مهمون ما بودن شما پسر خیلی خوبی بودی ولی عسلی کمی از شما خجالت میکشد شما مثل همیشه از دیدن مهمون  مخصوصاً بچه هیجان زده شده بودین ولی عسلی گریه میکرد اون روز هم به ما خوش گذشت هم  شما کوچولوها با هم بازی کردین عسلک مامان دیروز برا خرید لباس رفتیم فروشگاه و شما به مامان اجازه نمیدادی که چیزی ببیند اینقدر شیطنت کری که مجبور شدم با بابا تماس بگیرم و در خواست کمک کنم . شما تمام وقت پشت میز بودین یا با ماشین حساب کار داشتین یا تل...
22 دی 1390

هیجده ماهگی

سلام ... سلام به تمام رنگهای ناب پاییز.به نم نم بارون  به روزهای در گذر کنار تو همراه و هم نفس با تو . که لبریز از شوق و عشق و زیباییست جان مادر ... از این روزها برایت مینویسم از روزهای پر دردی که داشتی عزیز دل مادر سخت مریض بودی انفولانزا  با شدت زیاد بمیرم برای دردهایی که کشیدی حدود ۷ روز سخت مریض بودی چند بار دکتر رفتیم دارو و امپول داشتی خیلی اذیت شدی مریض همراه بود با دندان در اوردن در حال در اوردن دندانهایی اسیابی هستی که خیلی هم درد داره . خیلی بی حوصله بودی و تنها چیزی که ارومت میکرد تاب بود پسر بی نظیرم تو این روزها اولین اثر هنری خود را خلق کرد چند روز پیش که من مشغول صحبت با تلفن بودم خودکار را برداشتم ت...
22 دی 1390

پسر بی نظیر من

عزیز دلم امروز فرصت کردم به وبلاگت سر بزنم . در حال حاضر شما خوابین . مامانی دیروز حسابی سنگ تمام گذاشتی با شیطنتات . دیروز موقع حاضر کردن ناهار طبق معمول شما در اشپزخانه تشریف داشتین ولی کابینتها را خال نمیکریدن . من داشتم غذا درست میکردم که دیدم شما با یه قابلمه بغلم ایستادی و با تلاش بسیار می خوای قابلمه را بزاری روز اجاق بهت کمک کردم قابلمه را گذاشتی بعد رفتی سراغ کشو قاشقها یه دونه قاشق برداشتی و اومدی سراغ قابلمت و بعد قاشقت را گذاشتی زمین و فندک برداشتی گذاشی زیر قابلمت و یه جیغ بلند کشدیدی و گفتین منو بغل کن . وای که من چقدر خندیدم به کارهات فقط وایساده بودم تماشا میکردم و می خندیدم شما را بغل کردم تا توی قابلمتون را ببینی و با قاشقتو...
6 دی 1390

خسسسسسسسسسسسسسسته ام

پسر گلم عزیز دلم من این روزها خیلی خسته هستم نمیدونم چطور با خودم کنار بیام نمیدونم چطور بخودم اجازه میدم که تو رو ناراحت کنم ببخشید منو عزیز دل مادر علی گلم مامانی ضعیف شده در برابر شما . دیشب خیلی شب بدی داشتم شما درارین دندون در میارین و مدام جیغ میزنین من خسته این جیغهات شدم . نمیدونم باید چکار کنم خیلی مقاله در این مورد خوندم و راههای زیادی امتحان کردم ولی بی فایده هست . باید صبور باشم  .  دیشب حدود یک ساعت جارو برقی را شما روشن گذاشتین و دست  میزدین و پایکوبی میکردین نه من نه بابا اجازه نداشتیم به جارو برقی نزدیک بشم با جیغ ما را دور میکردین . به هزار مکافات با دستگاه ورزش با کتاب با موبایل . با هیچ چیز نمیشد شما را از جارو جدا کرد...
6 دی 1390